سلام چه خبر -وبی متفاوت ومتنوع و بروز
تاریخ : 30 / 8 / 1390برچسب:شعر طنز و ضرب المثل,
نویسنده : سروش

کار "کتاب" و "کتاب فروشی"، همچون بار شیشه‌ی مردی‌ست که از دروازه‌ی شهری می‌گذشت.
گزمه‌ای چوبی بر آن نواخت و پرسید:
«بارت چیست؟»

مرد گفت:
«یکی دیگر بزنی، هیچ!»
********

ای امان از دست بابا و مامان
یادم آن روزی که بودم اولی
ناز و طناز و عزیز و فلفلی
شاه خانه بودم و با داد ودود
هرچه را می خواستم آماده بود
وای از آن روزی که آمد دومی
ناز و طناز و عزیز و فلفلی
من وزیر گشتم و افتادم به شاه
دومی هم جای من شد پادشاه
تا به خود آیم و خودداری کنم
سومی هم آمد و شد خواهرم
دختری زیبا و خوشگل مثل ماه
من و داداشم کشیدیم سوز و آه
جای سبزی و نشاط و خرمی
سر رسید از روزگاران چهارمی
دیگر آن خانه برایم تنگ بود
سبزسی و گل در نگاهم سنگ بود
داشتم میکردم عادت ناگهان
پنجمی هم پاد نهاد در این جهان
بهر سوختن پنج تن کافی نبود
ناصر و شهناز و مهناز و شهین
احمد و عباس هفتم شد مهین
ای امان و وای امان و وای امان
ای امان از دست بابا و مامان
بار دیگر مادرم شد حامله
اینکه آید تیم فوتبال کامله
ناصر و شهناز و مهناز و شهین
احمد و عباس و فرهاد ومهین
علی مردان و گل معصومه جان
آخریشم میشود دروازه بان



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
آخرین مطالب